راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه ی راست را به ما نگفتند!
گفتند : تو که بیایی خون به پا می کنی ، جوی خون به راه می اندازی و از کشته پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و فقط از درد زادن بگویند.
ما از همان کودکی تو را دوست داشتیم . با همه ی فطرتمان به تو عشق می ورزیدیم و با همه ی وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.
عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.اما...اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان وقتی تو بیایی.
همه پیش از آنکه نگاه مهرگستر و دست های عاطفه ی تو را توصیف کنند ، شمشیر تو را نشانمان دادند!
آری ، برای اینکه گل ها و نهال ها رشد کنند ، باید علف های هرز را وجین کرد و این جز با داسی برنده و سهمگین ممکن نیست.
آری ، برای اینکه مظلومان تاریخ نفسی به راحتی بکشند ، باید پشت و پوزه ی ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید.
آری ، برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند ، سریر ستم آلوده ی سلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودی سپرد .
و اینها همه ، همان معجزه ای است که تنها از دست تو برمی آید و تنها با دست تو محقق می شود .
اما مگر نه این است که اینها همه مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی !
آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.
کسی به ما مگفت که آن ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته ، چگونه ساحلی است؟
ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه ی فاضله ی حضور تو را بشناسیم تو را دوست می داریم و به تو عشق می ورزیم.چون عشق تو با سرشت ها عجین شده و آمدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان است!
ظهور تو بی تردید بزرگترن جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد....
پی نوشت:
این قلب پر از گناه را دریابید این بنده ی روسیاه را دریابید
ای نایب من یجیب،الغوث الغوث مضطر اذا دعاه را دریابید
نظرات شما عزیزان: