آه _ ای ابرهای بــارانی
ای شادابی دهنده ی قلبم
ببارید!كه اكنون زمان باریدن است
زمان گریستن
زمان جدایی است!
زمانی است كه من! كسی با نام من را از دست داده ام!
نگاهش را لبخند روی لب و همه ی خوبی هایش را
چه راحت از دست داده ام
این منی را كه سالها با من بودنش ساختم!
ببــــــــــــارید!
ببـــــــارید! تا شاید فراموش كنم
تا شاید از یادها محو شود!
یا شاید دوباره بســـــازمش!
لبهایم خندان است و چشمانم خیس!
اینگونه تو را می خوانــــــــم!
با صدایی خندان و چشمانی پر از اشــــــك!
دل هایی پر از ماتم! پراز ماتم! پراز ماتم!
دستانم خیس! و كاغذ دلم كه با اشــــــك هایم
جانی تازه می گیرد و از شادابی بارش اشك
طوفانی سهمگین به راه می اندازد!
تا شـــاید غرق شدنم را در خود نظاره كند!
آری! اینگونه است كه من! من را در خود نمی بینم!
شـــاید چشمانم مقصرند! و شـــاید...
من تو را می خوانم! حتی با لـــبان بسته!
با دلی كه از غمت مانند گیتاری شكسته
هر روز با یادت كوك می شود! اما چه فایده!
كه این كوك شدن صدایی ندارد جز صدای دلنشین غم!
با این صـــدا تــــو را می خوانم!
با این صـــدا تــــو را می خوانم!
بـــا صـــدای دلـــنشین غـــم!
Text By: Saeed_detect
نظرات شما عزیزان: