در برنامه ی مشاعره ی چند شب پیش شبکه ی آموزش پسری ۱۹ ساله شعری خواند که مورد توجه شدید اسماعیل آذر قر ار گرفت . من دقت نکردم چه گفت در شعرش که این قدر اسماعیل آذر او را تشویق کرد شب بعد دوباره همان مشاعره را گذاشت و این بار پر کردم شعرش را و دقیق گئوش کردم و بسیار لذت بردم به قول اسماعیل آذر : این شعر به این سن نمی خورد . نکته ی جالب این که با وجود این که او نتوانست امتیاز لازم را برای رفتن به مرحله ی نیمه نهایی کسب کند اما در مرحله ی نیمه نهایی به جای نفر اول گروهشان دیده شد حال در پس پرده چه افتاد نمی دانم .
نام شاعر: علیرضا میرزایی
می کند انگار چشمش باز غوغایی دگر
می کند آیینه را محو تماشایی دگر
بس که تیغ غمزه ی او می برد سرهای ما
لیک باید ساخت از خون باز دریایی دگر
در سر کویش دگر عابر نمی آید به چشم
دام باید گسترد صیاد در جایی دگر
با وجود خیل مشتاقان راه زلف یار
طره ی طرار در تدبیر یغمایی دگر
لیک می دانم اگر روزی وصالش سر رسد
باز هم می آورد معشوق امّایی دگر
هیچ می دانی که سرّ شهرت مجنون چه بود
در کمان او نباشد تیر لیلایی دگر
تازه فهمیدم تشابه چیست بین عقل و عشق
می دهد هر دم چو عقل این عشق فتوایی دگر
نظرات شما عزیزان: